محمدعلی شیرازی شاعر و ترانه سرای محیط زیست، در ماه آذر، در سن ۸۱ سالگی از میان ما رفت. این ماهنامه در فروردین سال ۹۷ با این شاعر طبیعت گرا مصاحبه ای انجام داده که خلاصه آن جهت بزرگداشت یاد این هنرمند دوستدار طبیعت در اینجا باز نشر می شود. علاقه مندان می توانند متن کامل این مصاحبه را از طریق آرشیو ماهنامه مطالعه کنند.

اسم من محمد علی حافظ الکتب است. پدرم مسئول کتابخانه شاهچراغ شیراز بود و چون از کتاب ها محافظت می کرد، به او لقب حافظ الکتب دادند. زمانی که قرار شد پدرم شناسنامه بگیرد، همین نام را برای خودش انتخاب کرد. البته من در عالم شاعری با نام محمد علی شیرازی که شهر تولدم است شناخته شدم. من از کودکی به شعر علاقه داشتم، این علاقه هم از جانب پدرم بود که اهل مطالعه و کتاب بود و هم از جانب مادرم که همیشه در سجاده خود یک دیوان حافظ و یک مصیبت نامه شیخ عطار داشت.
خانواده ما در سال ١۳۳۹ از شیراز به تهران مهاجرت کرد. در روزگاری که ما به تهران آمدیم، چندین انجمن ادبی در شهر وجود داشت، از جمله انجمن فرهنگی ایران و پاکستان که هفته ای یکبار جلسه شعر خوانی برگزار می کرد. من از ابتدای ورودم به تهران، عضو این انجمن شدم و بعد از مدتی اجازه پیدا کردم تا اشعار خود را در انجمن بخوانم. در یکی از جلسات، شعری خواندم به نام «مخلوق» که شعر نیمائی محسوب می شد. در سرودن قصیده و غزل، شاعر پایبند قافیه است یعنی مجبور است چیزی را که قافیه اقتضاء می کند در شعر بیاورد، در واقع معنی را فدای قافیه کند. ولی در شعر نیمایی، شاعر فقط در هر دو بیت اسیر قافیه است، در ادامه می تواند بسته به محتوی، تغییر قافیه بدهد. در آن زمان این شیوه تازه رواج پیدا کرده بود و به آن شعر نو می گفتند و شعرایی مانند فریدون توللی، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سایه و حتی احمد شاملو، قبل از رفتن به سوی شعر سپید، در این شیوه طبع آزمائی کردند.دلیل گرایش من به شعر نو نیز همین آزادی عمل، در ساختن معانی جدید بود.

حدود سال ۴۱ بود که در انجمن ایران و پاکستان آقای حسین صمدی که نوازنده تار بودند یک ملودی برای من نواخت و گفت «اگر شعر خوبی برای این ملودی بنویسی ترانه را به خانم روح پرور می دهم تا بخواند». من چون از قبل می دانستم که خواننده این ترانه یک خانم است، شعری ساختم که از زبان یک زن، منطقی باشد. شعر را یکی دو روزه سرودم و نام آن را «دیگر مگو» گذاشتم و ترانه را به آقای صمدی رساندم. ایشان پس از دیدن شعر گفت، شعر خوبی شده ولی بهتر است ترانه را به خانم پوران که آن زمان خیلی سرشناس بود، بدهیم. اتفاقاً همان روز خانم پوران هم در رادیو حضور داشت. آهنگ را ضبط کردیم و روز جمعه نیز از رادیو پخش شد. در واقع تمام مدت ترانه سرا شدن من تنها١۰ روز طول کشید.

بعد از این ترانه کم کم پایم به رادیو باز شد و چند کار برای آقای ویگن ساختم. در آن زمان آهنگ های تند غربی که الان به آن پاپ می گویند مد شده بود، رادیو هم ابلاغ کرده بود برنامه ها و آهنگ ها بهتر است شاد باشند. یک روز که در رستوران اداره رادیو مشغول خوردن نهار بودیم آقای ویگن که همیشه گیتارش همراهش بود، یک ملودی برای من نواخت، همان جا بر اساس ملودی، این مصرع به ذهنم آمد «قد و بالای تو رعنا رو بنازم» بر اساس همین بیت ترانه را برای آقای ویگن سرودم.

در آن روزها به خاطر سانسور و کنترل اشعار، تنوع شعر و آهنگ در رادیوکم شده بود. در واقع شعرا و آهنگ سازها به سمتی سوق داده می شدند که موسیقی هایی با مضامین روزمره عشق و دلدادگی بسازند و به شعرا ابلاغ شده بود به سمت موضوعات مذهبی و سیاسی نروند. به همین دلیل وقتی ما ترانه سرا ها، شعری در قالب اجتماعی می سرودیم، برای پخش آن، باید به جایی غیر از رادیو تلویزیون می رفتیم. در سال ١۳۴۷ آقای محمد علی فردین که می خواست فیلمی به نام «سلطان قلب ها» را کارگردانی کند به سراغ من آمد و سفارش ترانه این فیلم را داد و آقای عارف ترانه آن را خواند، آهنگ ساز هم آقای انوشیروان روحانی بود. این فیلم و آهنگش خیلی مورد توجه قرار گرفت. من که همیشه دلم می خواست کارهائی با مضامین اجتماعی و هدفمند بسازم، کم کم احساس کردم در سینما راحت تر می توانم حرف دلم را بزنم.
سال ها بود یک سوژه فکر مرا به خود مشغول کرده بود و با خود فکر می کردم اگر یک نفر خلافی کرده و محکوم و زندان شود، بهتر است داغ زندانی بودن برای همیشه بر پیشانی اش نماند و اجتماع به او اجازه دهد به زندگی طبیعی باز گردد، چون معتقد بودم چه کسی است که تاکنون گناهی مرتکب نشده باشد؟ این موضوع مدت زیادی در ذهن من بود تا اینکه ساخت ترانه فیلم « گذر اکبر» به کارگردانی محمد علی زرندی به من سفارش داده شد. قهرمان فیلم یک زندانی بود که وقتی آزاد می شد، تازه اول گرفتاری اش بود. این موضوع، با افکار قبلی من پیوند خورد و من ترانه زندونی را ساختم. آقای انوشیروان روحانی آهنگ آن را ساخت و آقای داریوش اقبالی آن را خواند. قسمت اول شعر اینجوری شروع می شود. وقتی که دل تنگه فایدش چیه آزادی/ زندگی زندونه وقتی نباشه شادی/ آدم که غمگینه دنیا براش زندونه/ مابین صد میلیون بازم تنها می مونه/ دنیای زندونی دیواره/ زندونی از دیوار بیزاره.

من تا مقطع سال ۵۷ تعداد زیادی ترانه برای رادیو و سینما ساختم از جمله لالایی با صدای خانم عهدیه، دختر کولی با صدای خانم پوران، دشتستانی و ای خدا با صدای خانم هایده، دریای انتظار و نفرین به زندگی و سراب و چرا چرا با صدای خانم گوگوش. با تحولاتی که در سال ۵۷ اتفاق افتاد من به کلی از محیط ترانه سرایی جدا شدم و با چند نفر از دوستانم وارد کار تولید صنعتی شدیم. البته شعر و شاعری همیشه در کنار من بود، تا اینکه بعد از ١۷سال، در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، ظاهراً مسئولین تصمیم گرفتند برای روحیه دادن به مردم، موسیقی پاپ را دوباره راه اندازی کنند. آقای اکبر آزاد که آهنگ ساز است و با من مراوده داشت، به من اطلاع داد که در رادیو سراغم را گرفته اند. من که سال ها بود ترانه نساخته بودم تصمیم گرفتم برای اینکه دست خالی نباشم، با یک ترانه جدید به رادیو بروم. در همان ایام در پارکی قدم می زدم، قاصدکی را دیدم که در شاخه های کاج گیر کرده، منتها آنقدر دود و گرد و خاک به آن خورده بود که به جای اینکه سفید باشد، خاکستری شده بود. بلافاصله این شعر به ذهنم رسید. آی آدمای مهربون واجبه که کمک کنید/ فکری برای شستن پیرهن شاپرک کنید/ این شعر مورد قبول شورای رادیو قرار گرفت و نام آن را «وقف پرنده ها» گذاشتیم و آقای قاسم افشار این ترانه را خواند. چند سال بعد همین ترانه به وسیله خواننده جوان آن زمان آقای شادمهر عقیلی بازخوانی شد.
انسان ها پرورش یافته محیط زندگی خود هستند و چون من پروش یافته استان فارس هستم، مسائل طبیعت و محیط زیست از کودکی فکر مرا به خود مشغول کرده بود. استانی که از نظر تنوع گیاهی و حیوانی بسیار غنی است ولی از کم آبی و خشکی همیشه در رنج است. همین مسائل که من با آنها رشد پیدا کردم، انگیزه برای ساختن اشعار مرتبط با طبیعت و محیط زیست شد و خشکی و کمبود آب، همیشه باعث تحریک احساساتم برای ابراز نگرانی برای محیط زیست بوده است. به نظر من بهترین زمان برای درک قدر و اهمیت طبیعت در زمان کودکی است. به همین خاطر من تعدادی شعر برای کودکان ساخته ام و بچه ها را به مراقبت از طبیعت تشویق کرده ام. مانند شعر، برف بیا برف بیا/ ساکت و بی حرف بیا/ خیمه به کوهسار بزن/ به دره ژرف بیا/ و زمانی که از دست انسان ها به خاطر کارهایی ناروایی که با طبیعت می کنند ناراحت و عصبانی شدم، این شعر را سرودم. ای برف پاک دامن دیدی چه کار کردیم/ گل های نازنین را پامال خار کردیم.

یاد استاد محمد علی شیرازی گرامی باد