ماهنامه کی دبلیو سی kwc

دو نوع انسان را تصور کنید، یک نوع خودخواه، غیر صادق، با رفتاری خصمانه و سنگدلانه، نوع دو سخاوتمند، صادق، صمیمی و خونگرم. کدام یک را بیشتر می پسندید؟ کدام یک را انتخاب می کنید تا رئیس، دوست یا شریک زندگی شما باشد؟ دوست دارید فرزندتان از کدام نوع باشد و کدام دسته را موفق تر می دانید؟ احتمالاَ شما و اکثر مردم، نوع دوم را انتخاب می کنید. در اینجا یک پارادوکس و تضاد بوجود می آید. اگر اکثر مردم در عمل، نوع دو را ترجیح می دهند، پس چرا شاهد استقبال از افراد قدرتمندی هستیم که به طور قطع جایگاه آنها در گروه اول قرار دارد؟

تحقیقات نشان می دهد، حدود۸۰ درصد از افراد هر اجتماع، در مجموع جزء گروه دوم هستند. آنها می توانند خود را جای دیگران قرار دهند و از موفقیت دیگران خوشحال شوند، برای دیگران دلسوزی و هم دردی داشته باشند، میل به همکاری دارند و در نهایت می توانند اشکالات شخصیت خود را درک کنند و آن را بهبود ببخشند.

حدود ۱۹ درصد از مردم جهان هرچند انسان های خوبی هستند، ولی می توانند در شرایط خاص، بعضی از ویژگی های اخلاقی یک شخصیت ناشایست را از خود نشان دهند. این افراد می توانند خودپرست، شیاد و مردم آزار بشوند. رفتارهایی که مخصوص آدم های بد است و در روانشناسی به آنها نارسیسم، ماکیاولیسم و سایکوپاتیسم گفته می شود. در این میان فقط ۱ درصد افراد هستند که مطلقاَ شخصیت بدی دارند.

نارسیست ها یا خودشیفته ها، تصویری اغراق آمیز از خود در ذهن دارند و با داشتن احساس اعتماد به نفس کاذب، نسبت به دیگران احساس برتری می کنند. آنها خود را ژن برتر می دانند و همیشه به دنبال جلب توجه و تحسین اطرافیان هستند. این درحالی است که خود نسبت به سایر افراد احساس توجه و همدلی خاصی ندارند و هیچ نوع انتقادی را تحمل نمی کنند.

ماکیاولیست ها یا شیادها به دنبال جذابیت اجتماعی آسان هستند. رفتارشان توام با فریبکاری و تضعیف دیگران است، از ترفند‌های گوناگونی نظیر باج‌گیری عاطفی، تظاهر، دروغ گویی و اظهار دوستی کاذب و رفتار نمایشی استفاده می‌کنند تا دیگران را تحت کنترل خویش در بیاورند و از آن‌ها برای دستیابی به خواسته‌های خود سوءاستفاده کنند. آنها معتقدند همیشه هدف، وسیله را توجیه می‌کند.

سایکوپات ها یا مردم آزارها، معمولاَ افرادی هستند با جذابیت ظاهری ولی سطحی، در پذیرش مسئولیت اقدامات خود ناتوانند، در اجتماع رفتار بی عاطفه از خود نشان می دهند و از احساس همدلی تهی هستند. آنها سعی دارند در بین افراد خصومت ایجاد کنند، دغلکار، سنگدل و بی مسئولیت هستند و هدف اصلیشان، تمایل به استفاده از دیگران برای منافع شخصی است.

حال ببینیم دلیل موفقیت های مقطعی این ۱ درصد که هر سه خصوصیت بد را با هم دارند، چیست؟ ظاهراَ افرادی که رفتارهای سه گانه بد از خود بروز می دهند، در انجام کارهای خلاف اضطراب ندارند و احساس گناه نمی کنند. آنها برون گرا، رقابت‌پذیر و کنجکاو هستند و از پذیرش تجربه‌های جدید پروایی ندارند، ولی اساس رفتارهای مثبت شان بر سوءاستفاده از موقعیت و توانایی دیگران بنا شده. افراد قدرت طلب از درایت مدیریتی و مهارت در شبکه‌سازی برخوردارند. آنها زودتر از بقیه به خط پایان مسابقه می رسند و موفق تر از بقیه به نظر می آیند. شاید بتوان گفت آنها از توانایی های خود به شکل افراطی و بدون هیچ ملاحظه کاری استفاده می کنند و موفقیت هایشان در دنیای اخلاق، محل سوال است. کسانی که ویژگی های شخصیتی بد دارند، ممکن است به عنوان شخصیت های کاریزماتیک دیده شوند و در محیط کار خود رشد کنند. اما در طولانی مدت، کمتر می توانند خود را به عنوان یک شخصیت موفق تثبیت نمایند. آنها می توانند به سرعت موفق شوند و سرمایه مالی بزرگی را در زمانی کوتاه بدست آورند، ولی به همان سرعت نیز می توانند همه چیز را از دست بدهند. تحقیقات زیادی وجود دارد که نشان می دهد اینگونه افراد از ته دل خوشحال نیستند. آنها تصویری ضعیف و تیره از خود دارند. توانایی ارتباط صمیمانه با دیگران را از دست می دهند و در نهایت، انسان های خوشبختی نیستند. آمار زندانی شدن، خلع و طرد شدن، اعتیاد به الکل و مواد مخدر، خودکشی و پریشان حالی در بین آنها بیشتر دیده می شود. هرچند علی رغم اینکه از زندگی خود چندان راضی نیستند، در افکار خود ثابت قدم هستند و غالباَ در بدست آوردن قدرت، ثروت و تسلط بر دیگران غرق می شوند.

انسان ها، با یک حس انصاف ذاتی به دنیا می آیند. آنها نیازمند به همکاری و اعتماد هستند و اساساً برای ایجاد تعامل اجتماعی ساخته شده اند. کسانی که از یک شخصیت بد برخوردارند، سعی می کنند با دستکاری فریبکارانه و استفاده بی رحمانه از این عواطف انسانی، تمایلات شخصی خود را به کرسی بنشانند. هرچند ممکن است در ابتدا به خاطر نشان دادن درباغ سبز و سرخ و با سوء استفاده از ریزه کاری های روانی مردم، توجه دیگران را به خود جلب کنند و موفقیت هایی در محیط کار یا سیاست بدست آورند، اما چون رفتارشان برخلاف فطرت انسان است، در واقع بر شاخه درخت اجتماع نشسته اند و در حال قطع کردن شاخه خود هستند.