مغز انسان ها در طول میلیون ها سال تکامل پیدا کرده. پس خیلی عجیب نیست که بعضی از اطلاعات از دوران بسیار دور، در آن رسوب کرده باشد و تبدیل به عادت و غریزه شده باشد. مغز، اندامی از بدن است که با استفاده از آموخته ها، امکان تفکر و تحلیل را بوجود می آورد. اشکال مغز در این است که اگر داده های غلط و یا تاریخ مصرف گذشته در آن رسوب کند، نمی تواند بهترین تصمیم ها را بگیرد. به همین دلیل بعضی از مواقع، نسبت به شرایطی احساس خطر می کند که برای بشر امروزی تهدید محسوب نمی شود و بعضی اوقات توان پاسخگویی به بعضی از چالش های جوامع پیچیده امروزی را ندارد. درگذشته دنیا به کندی تغییر می کرد و مغز هم به تحولات کند و بطئی عادت داشت. ولی بعد از انقلاب صنعتی تغییر شرایط و روابط، سرعتی باور نکردنی پیدا کرد، تا جایی که مغز توان تطابق خود را از دست داد و اشکال آن خود را بیشتر نمایان کرد. به دلیل همین اشکال ما موظف هستیم مرتباَ نسبت به ایده ها، طرح ها، برنامه ها و احساسات تولید شده توسط مغز تردید کنیم و یافته های آن را مرتباَ راستی آزمایی نمائیم. در این مقاله به ۸ تا از مهم ترین اشکالات مغز اشاره می کنیم.

۱- در دنیای کهن، مغز ما عادت کرده بود حتی برای دستیابی به نیاز های جسمی اولیه، مانند غذا و پیدا کردن جفت، فرمان خطر و مبارزه صادر کند. بعد از بوجود آمدن تمدن، فرهنگ و اخلاق، مغز ما هنوز به همان سیم کشی باستانی وفادار مانده و متوجه آسیب هایی که این نوع خطر کردن در پی دارد نمی شود. بسیاری از جنگ ها و دعواهای قومی قبیله ای و ناموسی ناشی از همین فرمان غلط و کهنه مغز است.

۲- در دوران باستان، مغز انسان چون نمی توانست وقایع طبیعی را به شیوه علمی تجزیه و تحلیل کند تصور می کرده، این رفتار و نیات مردم است که باعث و بانی بلایایی مانند زمین لرزه و طوفان و مصیبت های طبیعی می شود. هنوز هم مغز ما دوست دارد به جای مراجعه به آمار و تجربیات عینی، در دام دنیای ذهن باقی بماند، بسیاری از خرافات و تجزیه و تحلیل های غیر علمی از همین ایراد سر چشمه می گیرد.

۳- برای بشر اولیه، زندگی در طبیعت همیشه با خطر شکار شدن مصادف بوده و مغز همیشه فرار را ترجیح داده. به همین دلیل برای مغز راحت تر است که اول عمل کند و بعد به نتایجش بیندیشد. در اثر این سیم کشی باستانی، در اغلب اوقات مغز ما علاقه ندارد قبل از هر تصمیم، درنگ کند و به جوانب کار فکر کند. معمولاَ عدم بررسی جزئیات یک مسئله و تصمیم های عجولانه، ریشه در همین ایراد مغز دارد.

۴- به دلیل پراکندگی محل زندگی بشر اولیه و خطراتی که در محیط زیست وجود داشت، شرایطی فراهم نبود تا انسان ها در خدمت دیگران باشند. همین شرایط، سیم کشی ذهن ما را به شکلی تنظیم کرد که فقط به منافع شخص خود فکر می کنیم. در چند هزار سال اخیر و با جمع شدن مردم در روستا ها و شهر ها، انسان ها کم کم یاد گرفتند از نگاه دیگران به زندگی نگاه کنند. ولی هنوز هم به محض اینکه خطر و یا مشکلی اساسی پیش بیاید، یا در معرض خستگی و نگرانی قرار بگیرد، مغز به سرعت همه ایده های جدید را انکار می کند و فرمان می دهد که باز گردیم به پیروی از منافع شخص کوتاه مدت.

۵ – ذهن ما دوست ندارد مستقل و مجزا فکر کند، چون طبق تجربه باستانی به این نتیجه رسیده که طرد شدن از جمع، مصادف است با مرگ و نابودی. هنوز هم مغز ما راحت تر است که با عقیده مورد پسند جامعه همراه شود و برایش زیاد مهم نیست که این عقیده تا چه حد کهنه و از مد افتاده و چقدر احمقانه و حتی مخرب است.

۶- در گذشته امید به زندگی کم و عمر انسان ها کوتاه بود. در نتیجه مغز ما منافع لحظه ای را بر دوست داشتنی های درازمدت ترجیح می داد و اطلاعات ناراحت کننده را دوست نداشت و دوست نداشت برایش از مشکلات بگویند. در طول تاریخ می بینیم که قدرتمندان از کسانی که خبر های سخت را می دهند دوری می کنند و اطرافشان پر است از افراد چاپلوس شیرین سخن. سیم کشی ذهن ما مدام به دنبال اطلاعاتی است که تائید کننده آن چیزهای باشد که باور داریم. از توصیه و راهنمایی مستقیم می گریزد و برای دفاع از کلیت وجود می تواند هر حقیقتی را دور بزند.

۷- مغز ما نمی تواند درک کند که بخش عمده ای از فکر و احساس انسان ها، برخاسته از ترشحات هورمونی، خستگی، گرسنگی، مقدار قند و چربی خون و سایر جزئیات شیمیایی درون بدن ما است. به همین دلیل از کلیه تصمیماتی که در شرایط نامعتدل می گیرد، بدون قید و شرط دفاع می کند.

۸- مغز ما آموخته که داور خوبی درباره تصمیم و رفتار دیگران باشد، ولی زمانی که نوبت به خودمان می رسد گیج و منگ می شویم و خطاها و ضعف های خود را نمی بینیم و نمی پذیریم چون سیم کشی ذهن احساس می کند کلیت وجود خود را با پذیرش حتی یک خطا، زیر سوال می برد. ذهن ما طراحی شده که بر خودش نظارت نداشته باشد.

پذیرش ضعف های مغز و دانستن اینکه بعضی از مکانیزم های مغز ما ساخته عصر حجر و پارینه سنگی است، به ما می آموزد که نسبت به عقایدمان زیاد سخت گیر نباشیم و در پذیرش دیگران و ایده های شان و منافع شان، گذشت بیشتری داشته باشیم.