مغز هر انسان به طور متوسط در هر روز ۴۰ هزار تصمیم اتخاذ می کند. به خاطر این حجم انبوه از تصمیم ها، ذهن و مغز ما مایل است نسبت به مسائل جاری و تکراری تا حد ممکن به طور خودکار واکنش نشان دهد و هرکجا که بتواند، فرماندهی را در حالت اتوماتیک قرار دهد و با کمترین انرژی و به سریع ترین شکل، به مسائل پاسخ دهد. البته طبیعی است که عکس العمل های اتوماتیک، از هوشمندی، بررسی همه جانبه شرایط و دید دراز مدت بهره کمتری می برد.

به عنوان مثال در روز های اول آموزش رانندگی، افراد نمی توانند هم زمان حرف بزنند و یا به موزیک گوش کنند، زیرا باید تمرکز خود را بر روی تک تک رفتارهائی که با گاز و ترمز و فرمان انجام می دهند، معطوف کنند. در این شرایط فرد در حال استفاده از ضمیر خود آگاه خود است و هنوز عملیات رانندگی برای او تبدیل به یک فرآیند ناخودآگاه نشده است. به تدریج با تمرین و تکرار و بالا رفتن مهارت ها، فرد می تواند در شرایط عادی بدون تمرکز زیاد، رانندگی کند. در این شرایط مهارت های رانندگی، به ضمیر ناخودآگاه فرد منتقل شده و او می تواند بدون ایجاد خطر، فعالیت های همزمان دیگری نیز انجام دهد. به قول معروف دیگر نیاز ندارد که شش دانگ حواسش را به رانندگی بسپارد. این اتفاق در وهله اول بسیار آرامش بخش است، چون کارها بی دردسر و سریع انجام می شود. ولی دو خطر در آن وجود دارد. خطر اول غافل شدن خوش خیالانه از شرایط است. مثلاً کسی که بیشتر اختیار خود را در رانندگی به دست ناخودآگاه سپرده و مشغول کارهای جنبی است، هر لحظه خطر حوادث ناگهانی او را تهدید می کند. خطر دوم اطلاعات غلط یا کهنه است که وارد ناخودآگاه شده. مثلاً اگر فردی باور کند که حین رانندگی باید فاصله اش با اتومبیل جلویی خیلی کم باشد، طبیعی است که در اکثر مواقع به صورت اتوماتیک، خیلی نزدیک به اتومبیل جلویی حرکت می کند، چون باور دارد که این کار صحیح است. اگر تصادفی هم اتفاق بیفتد، همیشه معتقد است اتومبیل جلویی بد رانندگی کرده. عادت به سیستم خودکار در تصمیم گیری های مهم زندگی و حتی در رفتار روزانه، دیر یا زود تقاص خود را پس می گیرد و به یکباره ضربات عاطفی، مالی و جانی سنگینی بر ما وارد می کند. در واقع زندگی بر اساس تصمیمات اتوماتیک و ناخودآگاه، خیلی شبیه راه رفتن در حین خواب است که ریسک بالایی دارد.

زیموند فروید، ذهن را به دو بخش خودآگاه “Conscious” و ناخودآگاه “Unconscious” تقسیم کرده. به نظر او بخش هشیار، در برگیرنده تمام افکار، احساسات و اعمالی است که ما از آن آگاهی داریم. بخش ناهشیار و یا همان ضمیر ناخوداگاه، مخزن احساسات، اندیشه ها، آرزوها و خاطراتی است که در نهان خانه ذهن ما قرار دارد و ما از آن ها آگاهی کاملی نداریم. این بخش مانند یک کامپیوتر از پیش برنامه ریزی شده، بصورت غریزی و براساس تجربه ها، خاطره‌ها و هیجان‌ها و اضطراب های ذخیره شده، ما را رهبری می کند.

برخی از رؤیاها، آرزوها و باورها می توانند در ضمیر ناخودآگاه ما ذخیره گردند و تبدیل به ترس یا شجاعت های بزرگی بشوند و کنترل زندگی ما را به دست بگیرند. مثلاً وقتی تصمیم می گیریم که به محل کار خود برویم، بخش خودآگاه، کار فیزیکی رفتن را شروع می کند، ولی انگیزه اینکه چرا باید به محل کار خود برویم، معمولاً از ناخودآگاه فرمان می گیرد. اگر در ضمیر ناخودآگاه ما، کار کردن به عنوان  راهی برای کسب درآمد یا کسب تجربه و پیشرفت تعریف شده باشد، عمل فیزیکی رفتن با شوق و علاقه اتفاق می افتد. ولی اگر ضمیر ناخودآگاه ما به دلیل ترس، تنبلی، یا بی انگیزه ای، از پیش ذخیره شده در ذهن، از رفتن به سرکار ناراضی باشد، رفتن فیزیکی نیز همراه با درد و رنج خواهد بود و ذهن ناخود آگاه، دربدر به دنبال راه فرار خواهد گشت.

علم ثابت کرده، تنها ۵ درصد از احساسات، رفتار و افکار ما آگاهانه و تحت کنترل مستقیم ما است، در حالی که ۹۵ درصد باقیمانده، توسط ضمیر ناخودآگاه کنترل می شود. پس اگر در زندگی به خواست های خود نرسیده اید، از روی بدشانسی و تقصیر شما نبوده، این ضمیر ناخودآگاه شما است که با در دست داشتن ۹۵ درصد از اختیارات، به شکل نادرستی به شما فرمان می دهد. ضمیر ناخودآگاه مخزن و منبعی از احساسات و اعمال خوب و بد ما است. اگر ضمیر ناخودآگاه ما پر از خطا و بدی باشد، باید انتظار پاسخ های متناسب با آن را از جانب کائنات داشته باشیم و اگر ضمیر ناخودآگاه ما در اختیار افکار خوب و کارهای مثبت باشد، انتظار پاسخ های خوب توقع دور از دسترسی نیست. مطمئناً اگر بخواهید در زندگی خود تغییری ایجاد کنید، باید از ضمیر ناخودآگاه شروع کنید. در غیر این صورت با فشار آوردن به خودآگاه، زندگی شما هیچ تغییر عمیقی نخواهد کرد.