در دوره های مختلف حیات بشر، همواره انسان‌هایی بوده اند که به واسطه‌ برخی قابلیت‌ها و جذابیت‌ها، توجه‌ مردم را به خود جلب کرده اند و مردم از آنها اسطوره‌ ساخته و به نوعی خواستار الگوبرداری از سبک زندگی، اخلاق و نگرش‌های آنها شده اند. افرادی مانند متفکران، سیاست‌مداران، ورزش‌کاران، هنرمندان و دانشمندان، از جملۀ کسانی هستند که مردم جذب شخصیت و آوازه آنها می شوند و بعضی اوقات تبعیت از آنها را تا حد پرستش بالا می برند. اسطوره پرست ها معمولاً جایگاه اسطوره را آن‌قدر بالا می‌برند که دیگر نمی‌توانند عیب‌ها و اشتباهات وی را ببینند و درک کنند. در صورتی که واقعیت و تاریخ همیشه به ما نشان داده اند که هر انسانی در هر جایگاهی که باشد، احتمال اشتباه و خطا در وی وجود دارد و هیچ گاه نباید با بالابردن افراطی جایگاه افراد، امکان قضاوت عادلانه در مورد رفتار، گفتار و پندار آنها را از اجتماع سلب کرد.

توماس ادیسون که در فوریه سال ۱۸۴۷ در آمریکا به دنیا آمد، از اواخر قرن نوزده و نخستین روزهای قرن بیستم، تبدیل به یک اسطوره علم شد. ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحده آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان  به نام خود ثبت کند. ماشین چاپ، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی، بخشی از وسایلی هستند که ادیسون آنها را ابداع کرد. مهم ترین اختراع ادیسون که چشم مردم تمام جهان را به سمت او جلب نمود، اختراع لامپ روشنائی بود. شاید برای مردم امروز جهان که در دوران روشنائی برق زندگی کرده اند، درک اهمیت روشنائی لامپ چندان قابل لمس نباشد، ولی بعضی اوقات که برق شهرها قطع می شود، اهمیت این اختراع برای مردم کاملاً آشکار می شود.

 ادیسون پس از یک سال تلاش بی‌وقفه و آزمایش صدها ماده گوناگون، سرانجام توانستند با خالی کردن هوای داخل حباب لامپ و استفاده از نخ کربنیزه (زغالی شده)، لامپی بسازد که تا چهل ساعت نور بدهد. این موفقیت اولیه موجب شد تا او با پشتکار بیشتری به تحقیقات خود ادامه دهد و موفق شود عمر متوسط لامپ را به پانصد ساعت برساند. در این زمان بود که ادیسون تشخیص داد زمان مناسب برای نمایش اختراعش فرا رسیده. او از  مردم، روزنامه‌نگاران و صاحبان صنایع و سرمایه، دعوت کرد تا در شب ۳۱ دسامبر ۱۸۷۹ برای دیدن اختراع جدیدش به آزمایشگاهش واقع در منلوپارک نیویورک بیایند. به دستور او اطراف منطقه را با صدها لامپ آراستند، به‌طوری‌که محوطه منلوپارک غرق در نور شد. ادیسون درآن شب میهمانان خود را با پدیده ای روبرو کرد که تا آن زمان برایشان بی سابقه بود. منظره لامپ‌های نورانی بازدیدکنندگان را به شدت تحت تأثیر قرار داد، به‌گونه ای‌که وقتی ادیسون طرح خود را برای تأسیس یک کارخانه بزرگ الکتریسیته مطرح کرد، این طرح بلافاصله با استقبال گرم سرمایه‌داران روبرو شد و تعدادی از آنها حاضر به سرمایه گذاری در این اختراع جدید شدند. دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، کارخانه مرکزی تولید برق ادیسون موسوم به «ایستگاه پرل استریت» شروع به کار کرد و نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان را با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری، درمرکز شهر نیویورک افتتاح گردید. با این دست آورد ها کم کم ادیسون تبدیل به یک اسطوره علمی برای مردم و دانشگاهیان شد و هر جمله او، نُقل مجالس و مطبوعات گردید. از جمله جملاتی مانند ” نبوغ یعنی یک درصد الهام گرفتن و نود و نه درصد عرق ریختن.” یا این جمله ” بسیاری از ناکامی‌ها ناشی از این است که هنگام تسلیم شدن نمی‌دانید که تا چه حد به موفقیت نزدیک هستیم.” یا اینکه ” من برای افرادی که تنها یک ایده دارند و در راه رسیدن به آن قدم می گذارند، احترام بیشتری قائل هستم تا کسانی که هزاران ایده دارند اما به دنبالشان نمی روند.”

ظاهراً با این حجم از موفقیت و اختراعات و اکتشافات و با این طرز فکر درخشان، دیگر هیچ شکی برای هیچکس باقی نمی مانند که ادیسون را به عنوان مدل رفتاری و اسطوره خود انتخاب کند و بی چون و چرا از عقاید او پیروی نماید.

در سال ۱۸۸۴ جوان ۲۸ ساله ای به نام نیکولا تسلا از صربستان، با کوله باری از دانش و آرزو وارد نیویورک شد و به سرعت به عنوان دستیار ادیسون ۳۷ ساله مشغول به کار شد. ادیسون تا آن زمان علاوه بر تاسیس کمپانی “ Illuminating Company” برای تولید ابزارهای روشنایی الکتریکی، موفق به اختراع نوع جدیدی از تلگراف نیز شده بود. تسلا در نصب تجهیزات آزمایشگاهی، تعمیر ژنراتورها و طراحی ماشین های جدید، به ادیسون کمک می کرد. در حین کار تسلای جوان دارای نقطه نظرهائی بود که مورد قبول ادیسون قرار نمی گرفت. اختلاف نظر اصلی تسلا و ادیسون بر سر انتخاب برق مستقیم(DC)  و برق متناوب(AC)  برای استفاده عموم بود. ادیسون به دلیل اینکه اولین موفقیت خود را با برق(DC)  بدست آورده بود، به جای هرگونه بررسی علمی و فنی نظریه تسلا، بر نظر خود پافشاری می کرد. تا جائی که تسلا از ادیسون جدا شد و بر اساس گسترش برق(AC)  شرکت خود را پایه گذاری کرد.

تسلا استدلال می کرد که چون ترانسفورماتورها که عمل تغییر ولتاژ را انجام می دهند، با برق متناوب کار می کنند و انتقال نیرو فقط در ولتاژهای بالا مقرون به صرفه است، پس برای استفاده همگانی باید از برق متناوب استفاده کرد. مزیت های منطقی سیستم تسلا باعث شد حق امتیاز موتور القایی و ترانسفورماتور جریان متناوب که از اختراعات ثبت شده تسلا هستند، توسط جورج وستینگهاوس خریداری شود.

ادیسون که به خوبی بر اهمیت رسانه ها و نقش تبلیغات واقف بود و احساس می کرد نقش اسطوره ایش با این اقدام تسلا خراب می شود، بیکار ننشست و با راه اندازی کمپینی عمومی تلاش کرد جریان برق متناوب را بدنام کند. بر این اساس سعی کرد ثابت کند که برق متناوب بسیار خطرناک است و برای رسیدن به هدفش در نمایشگاه های علمی، شروع به کشتن حیواناتی مانند سگ و گربه، از طریق جریان برق متناوب کرد. مشهورترین مورد اعدام حیوانات به سال ۱۹۰۳ باز می گردد. در آن سال کارکنان ادیسون در جلو چشم ۱۵۰۰ نفر، یک فیل عظیم الجثه را با برق AC از پای درآوردند. این اتفاق زجر آور که فیلم آن نیز موجود است باعث نفرت افکار عمومی شد.

سر انجام اسطوره شکست را قبول کرد و حقیقت علمی، بر طرز فکر ادیسون پیروز شد. سه سال بعد از ماجرای فیل کشی، کمپانی «وستینگهاوس» مناقصه یک پروژه برق کشی عظیم را برنده شد. در پی آن کمپانی «جنرال الکتریک» که با شراکت و تحت نظر ادیسون کار می کرد نیز با کنار گذاشتن سیستمDC  برای برق رسانی به منازل، به سیستم AC روی آورد و سرانجام AC به جریان غالب در سرتاسر دنیا تبدیل شد.