یادگیری، بخش مهمی از روند زندگی است. ما هر لحظه در حال یادگیری چیزهای جدید هستیم و این فرایند هرگز به پایان نمی رسد. یک انسان به طور مداوم چیزهای مختلف و جدیدی را از منابع اطلاعاتی مختلف مانند محیط اطراف، وسایل ارتباط جمعی، دوستان و همکاران، کتاب ها جذب می کند. کلمه جذب تعبیر دقیقی است، چون مغز انسان برای یادگیری مانند یک اسفنج عمل می کند و با جذب و الگوبرداری از محیط اطراف شکل می پذیرد، درست همانطور که یک اسفنج خشک مایعات را به خود جذب می کند. ذهن نیز برای یادگیری، هر آنچه را که در مجاورتش است را به خود جذب می کند، فارغ از اینکه آنچه جذب می کند خوب است یا بد، مفید است یا مضر.
مغز کودکان مانند یک اسفنج نو و خشک است و قدرت جذب بالایی دارد و به طرز باورنکردنی اطلاعات اطراف را به خود جذب می کند و نسبت به محرک های خارجی حساسیت نشان می دهد. به همین دلیل طرز تفکر و نگرش هر انسانی تا حدود زیادی شبیه محیط پرورش و میانگین افکار کسانی است که بیشترین وقت خود را با آنها می گذراند. هر چند در بزرگسالی، به دلیل آموخته ها و عقایدی که قبلاً جذب شده، مغز تا حدودی اشباع می شود و از قدرت جذبش کاسته می گردد. به همین دلیل دوران کودکی بسیار سرنوشت ساز است و آنچه در اطراف کودکان اتفاق می افتد، از اهمیت فراوانی در آموزش ذهن آنها برخوردار است.
خصوصیات پسندیده ای مانند راستگوئی، فروتنی، دست و دلبازی، دقت، پیگیری و یا خصوصیات ناپسندی مانند دروغگوئی، تکبر، خست، عدم تمرکز، تنبلی، هیچکدام مانند ریاضی یا فیزیک، به صورت مستقیم و از طریق مطالعه و تحقیق به کودکان انتقال پیدا نمی کند، بلکه به صورت ناخودآگاه و جذب از محیط بدست می آید، به همان شیوه که اسفنج آنچه را در اطرافش است، به خود جذب می کند.
اگر ما در طول زندگی با افرادی که تفکرات عمیق و انسانی دارند تعامل کنیم، تحت تاثیر یادگیری ناخودآگاه و اسفنجی، دیدگاه مان نسبت به مسائل، عمیق تر و اصولی تر و یا سخیف تر و بی منطق تر می شود. مثلاً اگر با افراد خرافاتی در تماس باشیم طرز فکر ما نیز به سمت خرافات جذب می شود. اگر در تماس با آدم های پرتلاش باشیم، عملگراتر می شویم و اگر با افراد مدیر و مدبر دمخور باشیم، دیدگاه مدیریتی و با تدبیر پیدا می کنیم. متاسفانه اکثر افرادی که در شکل یافتن ذهنیت ما موثرند، مانند خانواده، همسایه، همشهری، فامیل، همکار، معمولاً انتخابی نیستند، بلکه افرادی هستند که به واسطه جبر زمانه در کنار ما قرار گرفته اند. این افراد، معمولاً هرآنچه که در باور خود دارند، در توبره فکری ما می اندازند. حال اگر به هر دلیلی از شانس خوبی برخوردار نباشیم و فکر مرغوبی در توبره ما گذاشته نشود، باید روزی به خود بیائیم و در پی رفع این نقص بر آئیم. البته پیدا کردن و انتخاب افراد صالح و مفید که بتوانند به ما چیز های مثبتی بیاموزند کار آسانی نیست و اگر هم پیدا شوند، ماندن در کنار آنها ممکن است همیشه مقدور نباشد. برای غلبه بر این محدودیت، سه راه موثر وجود دارد که تا حدود زیادی اختیارش در دست خود ما است.
راه اول انتخاب و مطالعه کتاب های خوب است. کتاب عصاره دانش و شخصیت نویسنده آن است. اگر بتوانیم خود را با کتاب های خوب محاصره کنیم، آنگاه افکارمان رشد خواهد کرد و به تدریج نقائص فکری مان بر طرف خواهد شد. مثلاً اگر زندگی نامه افراد موفق و مشهور را بخوانیم، یک جور «همنشینی مجازی» با آنها خواهیم داشت و راه و رسم زندگی کردن را از آنها خواهیم آموخت. راه دوم حضور در محافل فرهنگی و تخصصی است. اگر ما به آدم های مورد نظرمان دسترسی مستقیم نداشته باشیم، می توانیم در محافل و جلسات آنها شرکت کنیم و کسب فیض نمائیم. به عنوان مثال اگر به شعر علاقه داریم، می توانیم در شب های شعر شرکت کنیم و اگر به کارآفرینی علاقه مند هستیم در سمینارهای مربوط به استارت آپ حضور پیدا کنیم. راه سوم انتخاب دوستان و همکاران خوب و آگاه است. اگر بتوانیم در محیط کار یا زندگی خود ۳ تا ۵ دوست، که آگاهی بیشتری دارند و متناسب با اهداف ما هستند را انتخاب کنیم و با آن ها به صورت مداوم و منظم تعامل داشته باشیم، این گروه می توانند، طبق قانون آموزش اسفنجی، تاثیری بسیار اساسی در طرز فکر و نگاه ما داشته باشند.
یک دیدگاه بنویسید