الیزابت هولمز، کارآفرین حوزه بیوتکنولوژی در سال ۲۰۱۵، با سرمایه ای در حدود ۱۰۰ میلیون دلار، به‌عنوان ثروتمندترین زن سال شناخته شد. ثروتی که تماماً از راه رویا فروشی بدست آورده بود. او یک دستگاه به مردم پیش فروش می کرد که مدعی بود تنها با گرفتن یک قطره خون، تمام امراض از جمله سرطان را تشخیص می دهد. خانم هولمز وقتی دستگیر و به ۲۰ سال زندان محکوم شد، مرتباً می گفت «کمی به من وقت بدهید کار در مراحل پایانی قرار دارد» و در دادگاه نیز می گفت: «شرکت‌های بزرگ محصولات پزشکی مانند زیمنس، این دام را برای من گذاشته اند تا آنچه را که ما انجام دادیم، خودشان تولید کنند.» البته چنین دستگاهی هنوز پس از گذشت ۶ سال به واقعیت نپیوسته و حتی در افق دور دست هم قابل دستیابی نیست.

آقای سیمون لویو کسی بود که در اجتماع ثروتمندان، خود را پسر یک تاجر الماس معرفی می کرد. او با لباس های شیک و هواپیمای شخصی توانست ۱۰ میلیون دلار سر مردم را کلاه بگذارد. او وقتی دستگیر و زندانی شد، در مراحل بازجویی همچنان اصرار داشت که بزرگ‌ترین جنتلمن دنیا است و هیچ کار خطایی انجام نداده. سیمون بعدها در خاطرات زندان خود نوشت، «خودم هم باور کرده بودم که الماس فروش هستم.»

اینگونه افراد تنها به مردم دروغ‌ نمی گویند، بلکه خودشان هم دروغ‌هایی خودشان را باور  می کنند. آنها با رویا پردازی و خود فریبی، رفتار خود را توجیه می کنند و بارها و بارها حقایق را نادیده می گیرند. آنها برای هرکدام از خطاها و بدقولی هایشان ده ها دلیل محکم دارند و معمولاً مشکلات را به دیگران فرافکنی می کنند و می گویند دیگران وظایف خود را به موقع عمل نکرده اند. آنها چون معتقدند که کار خلافی انجام نمی‌دهند، خود را خیرخواه مردم نیز می دانند.

البته فکر نکنید اینگونه رفتارها اندک است و فقط در افراد خاصی که مشکلات روانی و تربیتی دارند، دیده می شود. مردم فریبی در اثر خودفریبی، پدیده بسیار رایجی است و شاید در وجود هر یک از ما وجود داشته باشد. کشف خودفریبی کار بسیار سخت و پیچیده ای است، چون این فرآیند در لایه های عمیق ناخودآگاه ذهن اتفاق می‌افتد. چندانکه به راحتی نمی‌شود از خودمان بپرسیم «آیا ما خودمان را گول می زنیم یا نه؟».  اما اگر درک بهتری از عوامل مختلفی که به خودفریبی می انجامد داشته باشیم، شاید بتوانیم جلو توهماتی که ما را به ناکجاآباد می برد، بگیریم.

عزت نفس کاذب

خانم زویی چنس، استادیار بازاریابی دانشگاه ییل، در آزمایش مبتکرانه ای نشان داد که بیشتر مردم به شکل ناخودآگاه برای بالا بردن عزت‌نفس خود، دست به خود فریبی می‌زنند. او از دو گروه شرکت‌کننده در یک آزمایش خواست به ۱۰۰ سوال تست هوش (آی‌کیو) پاسخ دهند. برای گروه اول جواب سوال‌ها در زیر ورقه چاپ‌شده بود، ولی برای گروه دوم جوابی نوشته نشده بود. گروه اول در آزمایش هوش نتیجه خیلی بهتری از گروه دوم که جواب‌ها را در اختیار نداشتند به دست آوردند. هرچند کاملاً مشخص بود که گروه اول نیم نگاهی به پاسخ ها داشته اند، ولی بیشنر آنها برای اینکه عزت نفس کاذب خود را نشکنند، این مزیت را بدست فراموشی سپردند و ادعا کردند که نمرات بالای آزمون، مربوط به هوش خودشان بوده است. آنها به خودشان دروغ گفتند، چون نمی خواستند تصویر غلوآمیزی که در ذهن ساخته بودند خراب شود.

عدم صداقت اخلاقی

خانم زویی چنس در آزمایش دیگری از شرکت‌کنندگان خواست نقش یک مشاور سرمایه‌گذاری را بازی کنند. او برای شرکت کنندگان دو فرصت سرمایه‌گذاری تعریف کرد که هرکدام ریسک‌ها و منافع خود را داشتند. اگر بازاریاب می توانست هر کدام از فرصت های سرمایه‌گذاری را به مشتری خود بقبولاند، به او پورسانت تعلق می گرفت، ولی یکی از انتخاب ها پورسانت به مراتب بیشتری داشت. با شروع آزمایش، بازاریاب ها سعی کردند نسبت به شرایط مشتری، بهترین گزینه را به او توصیه کند، ولی در اکثر موارد بازاریاب ها به صورت پنهان، برای گزینه‌ای که منفعت بیشتری برایشان داشت تبلیغ می کردند. خانم چنس می گوید: آ‌نها معتقد بودندکه دارند به نفع مشتری کار می‌کنند، ولی یک خودفریبی ناخودآگاه توانست به شکلی خیرخواهانه، نحوه بررسی سود و زیان مشتری را تغییر دهد. خانم چنس می گوید، خودفریبی به ما کمک می‌کند خودمان را آدم‌های خوبی بدانیم، حتی وقتی رفتارمان خلاف آن را نشان می‌دهد.

جانب‌داری از یک ‌طرف بحث

خانم چنس می گوید: در عالم سیاست، وقتی یک فعال سیاسی برای مواضع حزب خود تبلیغ می‌کند، این بدان معنی نیست که او تمام جنبه‌های مواضع حزب را بررسی و قبول کرده است. او تنها به این دلیل که عضو حزب است از آن جانبداری می کند. در عمل چون مواضع حزب را از ته دل باور ندارد، مجبور است دچار ریا و تظاهر و حتی افراطی گری شود. همین خود فریبی ها به او اجازه می‌دهد ‌که با وجدانی آرام، رفتارهایی غیراخلاقی انجام دهد.

توهم خود بزرگ‌بینی

خانم چنس بر اساس تجربیاتش می گوید، خودفریبان، در یک دنیای دروغین و رویایی زندگی می‌کنند و می تواند مغزشان را گول بزند و چیزهایی که واقعیت ندارد، باور کنند. این خودفریبی باعث می‌شود آنها تصور اغراق‌ آمیزی از توانایی‌های خود پیدا کنند و خود را بزرگتر و داناتر از اطرافیان خود بدانند. آنها با فرض صحیح بودن باورهایشان، بر اعتقادت خود پافشاری بیشتری نشان می دهند. در چنین شرایطی تمام عقاید خود را اخلاقی و خیرخواهانه می پندارند و توقع دارند دیگران بدون چون وچرا نظراتشان را بپذیرند. اگر زمانی هم شکست بخورند و در مورد رفتارشان مورد سؤال قرار گیرند، به شکل حق‌ به‌ جانبی خشمگین می‌شوند (بازجویی از صدام نمونه بارز آن است). این خشمی نیست که بتوان به‌ راحتی جعلش کرد. خانم چنس می‌گوید: «مطمئناً آنها به دلیل توهم خود بزرگ بینی، دروغ‌های خود را باور کرده‌اند.»