مردی وارد کاروانسرایی شد، کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید! طولی نکشید که دو نفر وارد کاروانسرا شدند. یکی از آن دو نفر گفت: “طلاها رو پشت اون جعبه قایم کن” نفر دوم با اشاره به مرد خفته گفت:”اون مرد ممکنه بیدارباشه، وقتی ما بریم طلاها رو برمیداره!” مرد اول گفت: “خوب امتحانش کن. کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه!” مرد خفته که حرف های آنها را می شنید، خودش را بخواب زد. آن دو مرد کفش های او را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد، یعنی من خواب هستم. اولی به دومی گفت: خوابش سنگینه! طلاها رو بذار پشت جعبه فردا میایم می بریمش”
بعد از رفتن آن دو، مرد خفته بلند شد و رفت تا طلاها را از پشت جعبه بردارد و فرار کند. اما اثری از طلا نبود. او متوجه شد که همه این حرف ها برای این بوده که کفش هایش را بدزدند!!
پند اخلاقی: بهتر است در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم.
یک دیدگاه بنویسید