دغدغه هایی که در اثر تصمیم های غلط، خطاهای فاحش، ریسک های حساب نشده یا حوادث در ذهن بوجود می آیند، مانند مسافران یک هتل هستند. هرکدام زمانی وارد می شوند و بعد از مدتی خارج می گردند و جای خود را به مسافران جدید، یعنی اتفاقات و مشکلات تازه می دهند. اما بعضی اوقات یکی یا چندتا از مهمان ها، به دلایلی میل به رفتن ندارند و در ذهن ماندگار می شوند. به این نوع افکار ماندگار که مرتباً به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در ذهن تکرار می شوند، وسوسه ذهنی گفته می شود.

البته بسیار طبیعی و عقلانی است که فکر یک حادثه بد یا خطای فاحش، برای مدتی در ذهن باقی بماند و ما را درگیر خود کند، چون زمان لازم است تا جواب یا راه حل مناسبی برای آن پیدا شود و نتیجه به عنوان یک تجربه در ذهن ثبت گردد. ولی اگر یک فکر دست از سر ما برندارد و نخواهد از مغز خارج شود، کم کم تبدیل به وسواس فکری می شود. مغز انسان چون مانند یک کامپیوتر عمل می کند و مقدار مشخصی قدرت پردازش دارد. اگر بخشی از این قدرت پردازش به وسواسه های فکری اختصاص پیدا کند، طبیعی است که مقداری از خلاقیت و قدرت محاسباتی خود را از دست بدهیم.

وسوسه های فکری در بیشتر مواقع تبدیل به نوع خاصی از رفتار و کنش می شوند که به آن وسواس رفتاری یا تیک عصبی گفته می شود. رفتار هائی مانند شستن چندباره دست‌ها، چک کردن مرتب در منزل و اجاق گاز، جویدن ناخن و لب، کندن مو، تکان دادن دست و پا، از جمله رفتارها تکراری هستند که فرد احساس می کند برای رفع اضطراب یا جلوگیری از وقوع یک رخداد بد، مجبور است انجام دهد. این گونه رفتارها معمولاً تا جائی پیش می رود که با فعالیت های روزانه تداخل پیدا می کند و مشکلات اجتماعی ایجاد می نماید.

وسواس هنگامی غیر عادی محسوب می شود که شخص نتواند آن را از خود دور کند و احساس کند آن فکر یا رفتار تکراری بر او مسلط شده. معمولاً فردی که دچار وسواس ذهنی است، خودش می داند که برای توجیح رفتارهای ناشی از وسوسه، هیچ زمینه عقلانی و منطقی وجود ندارد، ولی فرد وسواسی نمی تواند اینگونه رفتارهای خود را متوقف کند. برای مثال، شخصی که دچار وسوسه نگرانی از میکروب و ویروس است، خودش می داند که شستن مکرر دست ها و پاک کردن مداوم دستگیره ها و به کار بردن مکرر جاروبرقی، کار بیهوده ای است و کمکی به سلامتی او نمی کند، ولی قدرت جلوگیری از این وسواس را ندارد. همه ما می توانیم در دام وسواس فکری گرفتار شویم و اگر قادر نباشیم از آنها عبور کنیم، در بن بست قرار خواهیم گرفت و باعث آزار خود و اجتماع اطراف خود خواهیم شد.

وسواس های غیر منطقی، معمولاً نشانه ای از یک اضطراب درونی هستند که وارد ذهن شده و درآنجا باقی مانده اند. در بیشتر مواقع شخصی که دچار وسوسه فکری است، با خود بحث و جدال دارد تا از شر این افکار و رفتار ناشی از آن خلاص شود، ولی معمولاً وسوسه ذهنی به مراتب قوی تر و پدیدار تر از توان ارادی فرد است. سرکوب مداوم اینگونه افکار، چه از طرف خود فرد و چه از سوی اطرافیان، به رفع مشکل کمک نمی کند و حتی اضطراب و افسردگی را افزایش می دهد. گام نخست برای مقابله با چنین افکاری، کشف عامل اصلی و مبارزه با آن عامل است.

ریشه اکثر عوامل وسواس ‏فکری، در دوران کودکى و نوجوانى قرار دارد و شیوه تربیت والدین نقش فوق العاده‏اى در آن بازی می کند. کودکى که در میانه کشمکش‏ و درگیری‏ پرورش یافته و امکان مقاومت در برابر خواسته‏ والدین خود را نداشته، بسیار در معرض خطر دچار شدن به وسواس های فکری و عملی قرار دارد. اگر آموزش مسائل مربوط به نظافت شخصی و کنترل جنسیتی کودک، همراه با القاء ترس باشد، امکان بوجود آمدن وسواس بسیار زیاد است. مادران حساس و کمال جو، اگر بخواهند ضوابط تربیتی خود را بصورت دقیق و غیر قابل انعطاف در مورد فرزند خود اعمال کنند، به صورت ناخودآگاه زمینه را براى وسواسى شدن او فراهم کرده اند. از طرفی تربیت ‏خشک و مقرراتى پدران نیز در پیدایش این بیمارى مؤثر است.

در بیشتر موارد تشخیص و راه حل مقابله با وسواس فکری از عهده افراد عادی خارج است و بهتر است برای این کار از افراد متخصص استفاده شود. روانشناسان چون دارای یک ذهن تعلیم دیده برای تشخیص انواع بیماری های روحی و رفتاری هستند، می توانند به سرعت متوجه درگیری افراد با وسواس ذهنی شوند و راه های تجربه شده ای برای کنترل آن در اختیار دارند. البته تمهیدات فردی مانند ورزش، یوگا، تغییر شرایط زندگى، ایجاد اشتغال و سرگرمى، گوش کردن به موسیقی، زندگى کردن در جمع و پرهیز از انزوا، تغییر در باورهای اخلاقى و زیرپا گذاردن تعمدی رفتارهای وسواسی، دورماندن از افکار و رفتار خرافی و غیر علمی و از همه مهم تر افزایش میزان آگاهی نسبت به مبحث وسوسه فکری و رفتاری، می تواند به کمک روانشناس و روانکاو بیاید تا او مشکل وسوسه فکری فرد را بر طرف کند.