آقای محسن حاتمی مدیر عامل اپلیکیشن”استاد کار” بعد از هشت سال اقامت و تحصیل در آمریکا، چند سال پیش به تهران آمد و تصمیم گرفت با استفاده از تجربیاتی که در “سیلکون ولی” پیدا کرده بود، استارتاپ”استاد کار” را راه اندازی کند. او می گوید: ما یک شرکت با حدود ۵۰ کارمند هستیم که سریعاً در حال رشدیم. ما مدتی است که در حال استخدام نیرو هستیم. من در کمال تعجب می بینم بیشتر کسانی که برای مصاحبه دعوت می شوند دیر به جلسه  می رسند. با خود می گویم مگر ممکن است در این شرایط اقتصادی که بیکاری و کسب پول و امنیت شغلی، دغدغه اکثر مردم است و  ما از بین ۸۰۰ رزومه دریافتی، فقط۲۰ نفر را برای مصاحبه دعوت کرده ایم، چرا فرد متقاضی، برای مصاحبه دیر می آید! یکبار که تعجب خود را بیان کردم، متقاضی گفت: ایرانه دیگه، چه انتظاری دارید، همه اینجوری هستند!

چگونه یک فرد می تواند ذهنیتی داشته باشد که خود را تحت سلطه و سیطره اخلاق غلط جامعه، آموزش و پرورش، مادر و پدر یا حکومت، بداند. من اگر خودم را مقهور بدانم، دیگر هیچ مسئولتی قبول نمی کنم و در مقابل شکست خودم را توجیه می کنم. به این ذهنیت، ذهنیت قربانی می گویند که درست در مقابل ذهنیت برنده است. ذهنیت برنده می گوید سرنوشت من در اختیار خودم است. من هستم که با در نظر داشتن شرایط، تعیین می کنم چه می خواهم بکنم. ممکن است مسیری که می روم در ابتدا مرا به مقصد نرساند، ولی در نهایت راه خود را پیدا خواهم کرد. این بدیهی است که همه اشتباه می کنند. اگر کسی بگوید اشتباه نمی کند هنوز به خودشناسی نرسیده است. در شرایط شکست، یک ذهنیت برنده می گوید، صبر کنید ببینم چه چیزی از این شکست یاد گرفتم! ولی ذهنیت بازنده توجیه می کند و می گوید، اصلاً تقصیر من نبود. توی این جامعه بهتر از این نمی شود رفتار کرد!

قوی ترین شرکت های سیلیکون ولی و کوچکترین استارت­آپ ها، همه با این اصل کار می کنند که می خواهند موفق باشند. سر ساعت می آیند، به زمان احترام می گذارند. به دستور العمل ها توجه می کنند، برنامه ریزی می کنند، هدف تعیین می کنند، مرتباً خود را تحلیل می کنند. در حالی که ذهنیت بازنده می گوید، یک میان بر به من نشان دهید تا یک شبه به یک میلیون دلار برسم. بازنده همیشه دنبال راه در رو می گردد. دنبال میان بر می گردد.

ایجاد کردن یک روحیه سالم و راه انداختن آن در یک تیم کار آسانی نیست. من به ایران نیامده ام که یک کسب و کار راه بیندازم. اگر بتوانم، یک تیم و یا یک مجموعه را از ذهنیت بازنده به ذهنیت برنده تبدیل کنم و از ذهنیت قحطی زده به ذهنیتی فراوانی انتقال دهم، ذهنیتی که هرچه بیشتر کسب کند، بیشتر بخواهد، من برنده شده ام. وقتی من به کارمندهای بخش بازاریابی می گویم، هدف ما مشخص است و بودجه محدودی داریم و می خواهیم با این مقدار پول به نتیجه مطلوب برسیم و تا به هدف نرسیم کار را شروع نمی کنیم. معمولاً می گویند: همین را بچسب، بهتر از این گیرت نمی آید. من به آنها توضیح می دهم که می خواهم شما ذهنیت برنده داشته باشید. هدف این است که اعضاء اپلیکیش به فلان تعداد برسد. باز می گویند: همین را بچسب، بهتر از این گیرت نمی آید. مدتی به این فکر می کردم که کجای کار می لنگد؟ پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که این طرز تفکر، از ذهنیت قحطی و ذهنیت محدودیت می آید. ذهنیت قحطی می گوید اگر همین الان از فلان چیز استفاده نکنم، همین مقدار هم از دستم می رود. این ذهنیتی است که باعث می شود افراد به شدت برای کوتاه مدت برنامه ریزی کنند. طرز فکر مقابل آن، ذهنیت فراوانی است. البته ذهنیت فراوانی به این معنی نیست که ما در فراوانی زندگی می کنیم. قحطی و فراوانی، نوع نگرش ما به دنیا است و فقط در ذهن ما جریان دارد. در ذهنیت فراوانی، ترس نقشی ندارد. ترس اینکه من دو دستی جیب هایم را بچسبم تا کسی جیب مرا نزند. همه چیز را محرمانه نگاه دارم تا مورد سوء استفاده قرار نگیرم. ذهنیت فراوانی می گوید هر چقدر دانش و اطلاعات را بیشتر به اشتراک بگذارید بیشتر به خودتان برمی گردد. هر چه به مشتری بیشتر بها بدهید، بهای خودتان بیشتر می شود. ذهنیت مشتری مداری، یکی از اصول شرکت های بزرگ بین المللی است، مثلاً آنها وقتی یک اتومبیل می فروشند، تازه بخش زیادی از سرویس دهی هایشان شروع می شود، نه اینکه بگویند من به شما ماشین فروختم، حالا زه آن را هم جداگانه می فروشم. شرکت هایی که خیلی خیلی بزرگ شده اند، معتقدند اول مشتری. معتقدند ما هر چه بیشتر به مشتری بدهیم او قوی تر می شود، قوی تر شدن او مساوی است با قوی شدن ما. وقتی ذهنیت قحطی به صورت فرهنگ ملی در آید، باعث می شود اکثر مردم خود محور شوند. ذهنیت قحطی مدام خودش را تکرار می کند. مردم فکر می کنند اگر کسی در جائی چیزی برنده شود، حتماً شخص دیگری باخته است و درنتیجه اگر من بخواهم چیزی به جیبم برود، حتماً باید از جیب دیگران در بیاورم. این ذهنیت “برد- برد” است که  می گوید: ما با یکدیگر می توانیم ارتقا پیدا کنیم، کاری که استراتژی تک برنده “برد- باخت” آن را ایجاب نمی کند.